درك متقابل

مشاور شركت بيمه پارسيان

درك متقابل

۸۶ بازديد

درك متقابل

جان دوست صميمي جك در سر راه مسافرتشان به منهتن پس از سفارش صبحانه در رستوران به جك گفت:
يك لحظه منتظر باش مي روم يك روزنامه بخرم.

پنج دقيقه بعد، جان با دست خالي برگشت.
در حالي كه غرغر مي كرد، با ناراحتي خودش را روي صندلي انداخت.
جك از او پرسيد: چي شده؟
جان جواب داد: به روزنامه فروشي رو به رو رفتم. يك روزنامه صبح برداشتم و ده دلار به صاحب دكه دادم. منتظر بقيه پول بودم،اما او به جاي اين كه پولم را برگرداند، روزنامه را هم از بغلم در آورد.
به من گفت الان سرم خيلي شلوغ است و نمي توانم براي كسي پول خرد كنم.

فكر كرد من به بهانه خريدن يك روزنامه مي خواهم پولم را خرد كنم.
واقعم عصباني شدم.جان در تمام مدت خوردن صبحانه از صاحب روزنامه فروشي شكايت مي كرد و غر مي زد كه او مرد بي ادبي است. جك در حالي كه دوستش را دلداري مي داد، حرفي نمي زد.
بعد از صبحانه به جان گفت كه يك لحظه منتظر باشد
و بعد خودش به همان روزنامه فروشي رفت …

وقتي به آنجا رسيد، با لبخندي به صاحب روزنامه فروشي گفت: آقا، ببخشيد، اگر ممكن است كمكي به من كنيد. من اهل اينجا نيستم. مي خواهم نيويورك تايمز بخرم اما پول خرد ندارم. فقط يك ده دلاري دارم. معذرت مي خواهم، مي بينم كه سرتان شلوغ است و وقتتان را مي گيرم.
صاحب روزنامه فروشي در حالي كه به كارش ادامه مي داد يك روزنامه به جك داد و گفت: بيا، قابل نداره. هر وقت پول خرد داشتي، پولش را به من بده.
وقتي كه جك با غنيمت جنگي اش برگشت، جان در حالي كه از تعجب شاخ در آورده بود پرسيد: مگر يك نفر ديگر به جاي صاحب روزنامه فروشي در آنجا بود ؟

جك خنديد و به دوستش گفت: دوست عزيزم، اگر قبل از هر چيز ديگران را درك كني، به آساني مي بيني كه ديگران هم تو را درك خواهند كرد ولي اگر هميشه منتظر باشي كه ديگران دركت كنند، خوب، ديگران هميشه به نظرت بي منطق مي رسند. اگر با درك شرايط مردم از آنها تقاضايي بكني، به راحتي برآورده مي شود.


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد