سه شنبه ۰۵ فروردین ۹۹ | ۱۲:۵۶ ۷۳ بازديد
استخدام براي شغل مديريتي
يك شخص جوان با تحصيلات عالي براي شغل مديريتي در يك شركت بزرگ درخواست داد. در اولين مصاحبه پذيرفته شد؛ و مي بايست رئيس شركت آخرين مصاحبه را انجام دهد.
رئيس شركت از شرح سوابق متوجه شد كه پيشرفت هاي تحصيلي جوان از دبيرستان تا پژوهشهاي پس از ليسانس تماماً بسيار خوب بوده است، و هرگز سالي نبوده كه نمره نگرفته باشد.
رئيس پرسيد: «آيا هيچ گونه بورس آموزشي در مدرسه كسب كرديد؟»
جوان پاسخ داد: «هيچ.»
رئيس پرسيد: «آيا پدرتان بود كه شهريه هاي مدرسه شما را پرداخت كرد؟»
جوان پاسخ داد: «پدرم فوت كرد زماني كه يك سال داشتم، مادرم بود كه شهريه هاي مدرسه ام را پرداخت مي كرد.»
رئيس پرسيد: «مادرتان كجا كار مي كرد؟»
جوان پاسخ داد: «مادرم بعنوان كارگر رختشوي خانه كار مي كرد.»
رئيس از جوان درخواست كرد تا دستهايش را نشان دهد.
جوان دو تا دست خود را كه نرم و سالم بود نشان داد.
رئيس پرسيد: «آيا قبلاً هيچ وقت در شستن رخت ها به مادرتان كمك كرده ايد؟»
جوان پاسخ داد: «هرگز، مادرم هميشه از من خواسته كه درس بخوانم و كتابهاي بيشتري مطالعه كنم. بعلاوه، مادرم مي تواند سريع تر از من رخت بشويد.»
رئيس گفت: «درخواستي دارم. وقتي امروز برگشتيد، برويد و دستهاي مادرتان را تميز كنيد، و سپس فردا صبح پيش من بياييد.»
جوان احساس كرد كه شانس او براي بدست آوردن شغل مديريتي زياد است.
وقتي كه برگشت، با خوشحالي از مادرش درخواست كرد تا اجازه دهد دستهاي او را تميز كند.
مادرش احساس عجيبي مي كرد، شادي اما همراه با احساس خوب و بد، او دستهايش را به مرد جوان نشان داد.
جوان دستهاي مادرش را به آرامي تميز كرد.
همانطور كه آن كار را انجام مي داد اشكهايش سرازير شد.
اولين بار بود كه او متوجه شد كه دستهاي مادرش خيلي چروكيده شده، و اينكه كبودي هاي بسيار زيادي در پوست دستهايش است. بعضي كبودي ها خيلي دردناك بود كه مادرش مي لرزيد وقتي كه دستهايش با آب تميز مي شد.
اين اولين بار بود كه جوان فهميد كه اين دو تا دست هاست كه هر روز رخت ها را مي شويد تا او بتواند شهريه مدرسه را پرداخت كند. كبودي هاي دستهاي مادرش قيمتي بود كه مادر مجبور بود براي پايان تحصيلاتش، تعالي دانشگاهي و آينده اش پرداخت كند.
بعد از اتمام تميز كردن دستهاي مادرش، جوان همه رخت هاي باقيمانده را براي مادرش يواشكي شست.
آن شب، مادر و پسر مدت زمان طولاني گفتگو كردند.
صبح روز بعد، جوان به دفتر رئيس شركت رفت.
رئيس متوجه اشكهاي توي چشم هاي جوان شد، پرسيد: «آيا مي توانيد به من بگوييد ديروز در خانه تان چه كاري انجام داده ايد و چه چيزي ياد گرفتيد؟»
جوان پاسخ داد: «دستهاي مادرم را تميز كردم، و شستشوي همه باقيمانده رخت ها را نيز تمام كردم.»
رئيس پرسيد: «لطفاً احساس تان را به من بگوييد.»
جوان گفت:
1-اكنون مي دانم كه قدرداني چيست. بدون مادرم، من موفق امروز وجود نداشت.
2-از طريق با هم كار كردن و كمك به مادرم، فقط اينك مي فهمم كه چقدر سخت و دشوار است براي اينكه يك چيزي انجام شود.
3-به نتيجه رسيده ام كه اهميت و ارزش روابط خانوادگي را درك كنم.
رئيس شركت گفت: «اين چيزيست كه دنبالش مي گشتم كه مديرم شود.» مي خواهم كسي را به كار بگيرم كه بتواند قدر كمك ديگران را بداند، كسي كه زحمات ديگران را براي انجام كارها بفهمد، و كسي كه پول را بعنوان تنها هدفش در زندگي قرار ندهد. شما استخدام شديد.
بعدها، اين شخص جوان خيلي سخت كار مي كرد، و احترام زيردستانش را بدست آورد.
هر كارمندي با كوشش و بصورت گروهي كار مي كرد. عملكرد شركت به طور فوق العاده اي بهبود يافت.
كسي كه حمايت شده و هر آنچه كه خواسته است از روي عادت به او داده اند، «ذهنيت مقرري» را پرورش داده و هميشه خودش را مقدم مي داند. او از زحمات والدين خود بي خبر است. وقتي كه كار را شروع مي كند، مي پندارد كه هر كسي بايد حرف او را گوش دهد، زماني كه مدير مي شود، هر گز زحمات كارمندانش را نمي فهمد و هميشه ديگران را سرزنش مي كند. براي اين جور شخصي، كه ممكن است از نظر آموزشي خوب باشد، ممكن است يك مدتي موفق باشد، اما عاقبت احساس كاميابي نمي كند.
يك شخص جوان با تحصيلات عالي براي شغل مديريتي در يك شركت بزرگ درخواست داد. در اولين مصاحبه پذيرفته شد؛ و مي بايست رئيس شركت آخرين مصاحبه را انجام دهد.
رئيس شركت از شرح سوابق متوجه شد كه پيشرفت هاي تحصيلي جوان از دبيرستان تا پژوهشهاي پس از ليسانس تماماً بسيار خوب بوده است، و هرگز سالي نبوده كه نمره نگرفته باشد.
رئيس پرسيد: «آيا هيچ گونه بورس آموزشي در مدرسه كسب كرديد؟»
جوان پاسخ داد: «هيچ.»
رئيس پرسيد: «آيا پدرتان بود كه شهريه هاي مدرسه شما را پرداخت كرد؟»
جوان پاسخ داد: «پدرم فوت كرد زماني كه يك سال داشتم، مادرم بود كه شهريه هاي مدرسه ام را پرداخت مي كرد.»
رئيس پرسيد: «مادرتان كجا كار مي كرد؟»
جوان پاسخ داد: «مادرم بعنوان كارگر رختشوي خانه كار مي كرد.»
رئيس از جوان درخواست كرد تا دستهايش را نشان دهد.
جوان دو تا دست خود را كه نرم و سالم بود نشان داد.
رئيس پرسيد: «آيا قبلاً هيچ وقت در شستن رخت ها به مادرتان كمك كرده ايد؟»
جوان پاسخ داد: «هرگز، مادرم هميشه از من خواسته كه درس بخوانم و كتابهاي بيشتري مطالعه كنم. بعلاوه، مادرم مي تواند سريع تر از من رخت بشويد.»
رئيس گفت: «درخواستي دارم. وقتي امروز برگشتيد، برويد و دستهاي مادرتان را تميز كنيد، و سپس فردا صبح پيش من بياييد.»
جوان احساس كرد كه شانس او براي بدست آوردن شغل مديريتي زياد است.
وقتي كه برگشت، با خوشحالي از مادرش درخواست كرد تا اجازه دهد دستهاي او را تميز كند.
مادرش احساس عجيبي مي كرد، شادي اما همراه با احساس خوب و بد، او دستهايش را به مرد جوان نشان داد.
جوان دستهاي مادرش را به آرامي تميز كرد.
همانطور كه آن كار را انجام مي داد اشكهايش سرازير شد.
اولين بار بود كه او متوجه شد كه دستهاي مادرش خيلي چروكيده شده، و اينكه كبودي هاي بسيار زيادي در پوست دستهايش است. بعضي كبودي ها خيلي دردناك بود كه مادرش مي لرزيد وقتي كه دستهايش با آب تميز مي شد.
اين اولين بار بود كه جوان فهميد كه اين دو تا دست هاست كه هر روز رخت ها را مي شويد تا او بتواند شهريه مدرسه را پرداخت كند. كبودي هاي دستهاي مادرش قيمتي بود كه مادر مجبور بود براي پايان تحصيلاتش، تعالي دانشگاهي و آينده اش پرداخت كند.
بعد از اتمام تميز كردن دستهاي مادرش، جوان همه رخت هاي باقيمانده را براي مادرش يواشكي شست.
آن شب، مادر و پسر مدت زمان طولاني گفتگو كردند.
صبح روز بعد، جوان به دفتر رئيس شركت رفت.
رئيس متوجه اشكهاي توي چشم هاي جوان شد، پرسيد: «آيا مي توانيد به من بگوييد ديروز در خانه تان چه كاري انجام داده ايد و چه چيزي ياد گرفتيد؟»
جوان پاسخ داد: «دستهاي مادرم را تميز كردم، و شستشوي همه باقيمانده رخت ها را نيز تمام كردم.»
رئيس پرسيد: «لطفاً احساس تان را به من بگوييد.»
جوان گفت:
1-اكنون مي دانم كه قدرداني چيست. بدون مادرم، من موفق امروز وجود نداشت.
2-از طريق با هم كار كردن و كمك به مادرم، فقط اينك مي فهمم كه چقدر سخت و دشوار است براي اينكه يك چيزي انجام شود.
3-به نتيجه رسيده ام كه اهميت و ارزش روابط خانوادگي را درك كنم.
رئيس شركت گفت: «اين چيزيست كه دنبالش مي گشتم كه مديرم شود.» مي خواهم كسي را به كار بگيرم كه بتواند قدر كمك ديگران را بداند، كسي كه زحمات ديگران را براي انجام كارها بفهمد، و كسي كه پول را بعنوان تنها هدفش در زندگي قرار ندهد. شما استخدام شديد.
بعدها، اين شخص جوان خيلي سخت كار مي كرد، و احترام زيردستانش را بدست آورد.
هر كارمندي با كوشش و بصورت گروهي كار مي كرد. عملكرد شركت به طور فوق العاده اي بهبود يافت.
كسي كه حمايت شده و هر آنچه كه خواسته است از روي عادت به او داده اند، «ذهنيت مقرري» را پرورش داده و هميشه خودش را مقدم مي داند. او از زحمات والدين خود بي خبر است. وقتي كه كار را شروع مي كند، مي پندارد كه هر كسي بايد حرف او را گوش دهد، زماني كه مدير مي شود، هر گز زحمات كارمندانش را نمي فهمد و هميشه ديگران را سرزنش مي كند. براي اين جور شخصي، كه ممكن است از نظر آموزشي خوب باشد، ممكن است يك مدتي موفق باشد، اما عاقبت احساس كاميابي نمي كند.