سه شنبه ۰۵ فروردین ۹۹ | ۱۲:۵۶ ۸۲ بازديد
مردي با دوچرخه به خط مرزي مي رسد. او دو كيسه بزرگ همراه خود دارد. مامور مرزي مي پرسد : « در كيسه ها چه داري». او مي گويد « شن» .
مامور او را از دوچرخه پياده مي كند و چون به او مشكوك بود ، يك شبانه روز او را بازداشت مي كند ، ولي پس از بازرسي فراوان ، واقعاً جز شن چيز ديگري نمي يابد. بنابراين به او اجازه عبور مي دهد.
هفته بعد دوباره سر و كله همان شخص پيدا مي شود و مشكوك بودن و بقيه ماجرا...
اين موضوع به مدت سه سال هر هفته يك بار تكرار مي شود و پس از آن مرد ديگر در مرز ديده نمي شود.
يك روز آن مامور در شهر او را مي بيند و پس از سلام و احوال پرسي ، به او مي گويد : من هنوز هم به تو مشكوكم و مي دانم كه در كار قاچاق بودي ، راستش را بگو چه چيزي را از مرز رد مي كردي؟ قاچاقچي مي گويد : دوچرخه!
بعضي وقت ها موضوعات فرعي ما را به كلي
از موضوعات اصلي غافل مي كند
مامور او را از دوچرخه پياده مي كند و چون به او مشكوك بود ، يك شبانه روز او را بازداشت مي كند ، ولي پس از بازرسي فراوان ، واقعاً جز شن چيز ديگري نمي يابد. بنابراين به او اجازه عبور مي دهد.
هفته بعد دوباره سر و كله همان شخص پيدا مي شود و مشكوك بودن و بقيه ماجرا...
اين موضوع به مدت سه سال هر هفته يك بار تكرار مي شود و پس از آن مرد ديگر در مرز ديده نمي شود.
يك روز آن مامور در شهر او را مي بيند و پس از سلام و احوال پرسي ، به او مي گويد : من هنوز هم به تو مشكوكم و مي دانم كه در كار قاچاق بودي ، راستش را بگو چه چيزي را از مرز رد مي كردي؟ قاچاقچي مي گويد : دوچرخه!
بعضي وقت ها موضوعات فرعي ما را به كلي
از موضوعات اصلي غافل مي كند