مرا از خويش رها كن

مشاور شركت بيمه پارسيان

مرا از خويش رها كن

۸۵ بازديد

 

 

 

 

  ‌‌‌‌

الهي، كوچه هاي دلم دلگيرند از سكوت، از تاريكي از غبار.

 

خدايا، مي ترسم از اين افتادنها و برنخاستن‌ها. مي‌ترسم از خودم، از اين تارها كه وجودم را گرفته‌اند، مي‌ترسم از اينكه رهايم كني و به خويشم واگذاري.

 

يا لطيف، نور عنايتت را بر پنجره‌هاي غبارآلود دلم بتابان؛ سكوت لبهايم را فرياد بياموز و نگاهم را باران.

 

دستان بسته‌ام را پرواز بياموز تا كبوتران استغاثه‌ام آسمان حضورت را تجربه كنند. مرا از خويش رهايم كن و به خود بخوان. به خود بخوان و در خود بميران.

 

الهي، سپاس تو را كه با يادت آرام مي گيرم و با نامت قدم بر مي دارم. با تو مي شود كوه‌ها را در نورديد و به قله‌هاي روشنايي رسيد در جنگل‌هاي دور دست اتراق كرد و از چشمه هاي زلال بركت نوشيد.

 

يا ستار، تويي كه دامن آلوده ام را مي بيني و رسوايم نمي كني؛ تويي كه پاهاي فرسوده از گناهم را مي‌شناسي و نمي‌شناسي؛ چه بگويم؟ كه هر چه هست تو مي‌داني.


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد