كتاب " باباي دارا، باباي نادار" يكي از پرفروشترين كتابهاي مديريتي چند سال اخير است .اجمال داستان به شرح ذيل است.
من دو بابا داشتم، يكي دارا و ديگري نادار. يكي بسيار درس خوانده و زيرك بود، مدرك دكترا داشت و دوره چهار ساله كارشناسي را دو ساله گذرانده بود. باباي ديگر هرگز نتوانسته بود كلاس هشتم را هم به پايان برساند.
هر دو مرد سختكوش و در كار و زندگي خود پيروز بودند. درآمد هر دو نفر رضايتبخش بود، ولي يكي از آنان در زمينه مالي پيوسته مشكل داشت. باباي ديگر از خانواده و ديگران به ارث گذاشت. از ديگري تنها صورتحسابهايي به جا ماند كه ميبايست پرداخت شوند.
هر دو به من اندرزهايي دادند، ولي اندرزهاي آنها متفاوت بود. هر دو به درس خواندن سخت عقيده داشتند، ولي موضوعات يكساني را توصيه نميكردند.
از آنجا كه من دو پدر اثر گذار داشتهام، از هر دو نفر چيز آموختم. ناچار بودم تا درباره اندرزهاي هر كدام بينديشم و از بررسي تاثير انديشه هر كدام بر زندگيش، بينش ارزشمندي پيدا كنم: براي مثال يكي عادت داشت كه بگويد" از عهده من بر نمي آيد" . ديگري از بكار بردن اين واژه ها پرهيز ميكرد. بجاي آن ميگفت: " چگونه ميتوانم از عهده اين كار برآيم؟ " عبارت نخست حالت خبري داشت و عبارت دوم جنبه پرسشي. از عهده من بر نميآيد مغز را از كار مياندازد و عبارت چگونه ميتوانم از عهده اين كار برآيم، مغز را به حركت و جستجو وا ميدارد.
هر دو آنها بينش مخالفي در انديشيدن داشتند. يكي فكر ميكرد كه ثروتمندان بايد ماليات بيشتري بپردازند تا هزينه كساني شود كه از امكانات زندگي بهره كمتري نصيبشان گرديده است. ديگري ميگفت: ماليات ابزار تنبيه كساني است كه بيشتر توليد ميكنند و پاداش به آناني است كه توليد نميكنند.
يكي از آنان توصيه ميكرد خوب درس بخوان تا در شركت معتبري استخدام شوي. ديگري توصيه ميكرد، خوب درس بخوان تا بتواني شركت ارزشمندي براي خود داشته باشي.
يكي از آنان ميگفت دليل اينكه ثروتمند نشدهام شما بچه ها هستيد و ديگري ميگفت دليل اينكه بايد ثروتمند شوم، شما بچهها هستيد.
يكي عقيده داشت خانه ما بزرگترين دارايي خانواده ميباشد به عقيده ديگري خانه بزرگترين بدهكاري است و هر كس بيشترين درآمدش را در خريد خانه سرمايه گذاري كند دچار دردسر ميشود.
به عقيده يكي دولت يا كارفرما ميبايست نيازهاي انسانها را برآورده سازد. او همواره دل نگران اضافه حقوق، طرح بازنشستگي، مزاياي بهداشتي و درماني ، مرخصي و ديگر مزاياي استخدامي بود و چنين مينمود كه تضمين شغلي براي تمام عمر و مزاياي ناشي از آن، از خود شغل با اهميتتر است. اما ديگري به خوداتكائي مالي فراگير عقيده داشت و من را از استخدام رسمي مادامالعمر در شركتها منع ميكرد.
يكي به من آموخت كه چگونه شرح معرفي خود را بنويسم تا شغلهاي بهتري بيابم، ديگري چگونگي نوشتن برنامههاي پرتوان مالي و كسب كار را يادم داد تا شغل آفريني كنم.
دست پرورده دو بابا بودن به من فرصت داد تا تاثير انديشههاي هر كدام را در زندگي خودشان ببينم. دريافتم كه براستي انسانها با انديشههايشان زندگي خود را شكل ميدهند.
براي مثال باباي نادار پيوسته ميگفت: من هرگز ثروتمند نخواهم شد. اين پيشبيني هم به حقيقت پيوسته بود. از سوي ديگر، باباي دارا همواره خود را ثروتمند ميديد. ميگفت: من يك مرد ثروتمندم. حتي هنگامي كه به شكستهاي مالي بزرگ دچار شده و نزديك به نابودي بود، خود را همچنان ثروتمند ميپنداشت. خود را اين چنين دلگرمي ميداد " شكست خورده و نادار متفاوتند. شكست گذرا و ناداري همبستگي است. "
باباي نادار ميگفت : من به پول علاقهمند نيستم. پول چه اهميتي دارد. باباي دارا پيوسته ميگفت: پول قدرت است.
شايد هرگز نتوان قدرت فكر را اندازهگيري كرده يا ستود، ولي براي من از همان زمان جواني روشن شد كه بايد در چگونگي معرفي و عرضه خود هوشيار باشم.
دريافتم كه باباي نادارم به دليل مقدار پولي كه بدست ميآورد نادار نبود، بلكه انديشهها و عمل او چنين نتيجهاي را بار آورده بود. به عنوان يك نوجوان، آگاهانه تصميم گرفتم تا پيوسته متوجه برگزيدن انديشهها باشم. اندرز كدام را آويزه گوش كنم باباي دارا، باباي نادار؟
هر چند كه دو مرد سخت بر لزوم آموزش و يادگيري تاكيد داشتند، ولي ديدگاهشان در اينكه چه بايد آموخت متفاوت بود يكي از من ميخواست تا خوب درس بخوانم، به درجات تحصيلي بالا برسم و براي پول در آوردن كار كنم. و ديگري مرا تشويق ميكرد تا براي ثروتمند شدن درس بخوانم. دريابم كه پول چگونه كار ميكند و چگونه ميتوان آنرا به خدمت خود بگيرم. پيوسته ميگفت:
" من براي پول كار نمي كنم ، پول براي من كار مي كند. "