امروز هم از نظر درك مديريت و رهبري و هم از نظر عمل كردن به آن روزگاري هيجانانگيز است. آنچنان كه در گذشته بيسابقه بوده است، اينك شاهد اين آگاهي فزاينده هستيم كه توفيق سازمانهايمان مستقيماً به استفاده موثر از منابع انساني متكي به علوم رفتاري كاربردي، بستگي دارد.(هرسي و بلنچارد : كبيري 1371) و صاحبنظران علم مديريت رمز موفقيت مدير را در توان هدايت نيروي انساني تحت سرپرستي وي ميدانند (رضائيان 1382)
اصطلاح رهبري ابتدا بوسيله هنري فايول تحت عنوان ”جهت دهي يا دستور دهي“ بعنوان يكي از وظايف پنجگانه مديريت مطرح شد سپس واژه هدايت بعنوان معادل فارسي اين عبارت(Direction) وارد متون مديريتي شد و بالاخره با تطور معنايي، عبارت فوق، ارتباطات، انگيزش و رهبري معني شد (سيدجوادين 1374، رضاييان 1382) و امروز از واژه رهبري بجاي هدايت و جهت دهي استفاده ميكنند.
رهبري عبارت است از ”توانايي ترغيب ديگران به كوشش مشتاقانه جهت كسب اهداف معين“ يا فعاليتهايي كه مردم را براي تلاش مشتقاقانه در جهت كسب اهداف گروهي تحت تاثير قرار ميدهد. در تعريفي وسيعتر رهبري يعني ”نفوذ در ديگران جهت كسب هدف ميباشد.“
تفاوت آن با مديريت در اين است كه مديريت نفوذ در ديگران جهت كسب اهداف سازماني است. اما در رهبري اهداف ميتواند گوناگون باشد ولي در مديريت اهداف سازماني اولويت دارد . براي مثال اگر فردي در رده عملياتي بر تصميم مديرعالي سازمان اثر بگذارد در آن صورت آن فرد در اين مورد رهبر است و مدير عالي پيرو.
رهبر ممكن است عضو سازمان نباشد و در رهبري سلسه مراتب مطرح نيست و مضاف بر اينكه هدف رهبر ممكن است با هدف سازمان همگام، يا برخلاف آن باشد. (هرسي و بلنجارد، مورهدگريفين، استيفن رابينز، كبيري 1371، الواني 1373، رضاييان 1382)