دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۲۰:۱۱ ۷۰ بازديد
پيش از تو آب معني دريا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت
بسيار بود رود در آن برزخ كبود
اما دريغ زهره ي دريا شدن نداشت
در آن كوير سوخته، آن خاك بي بهار
حتي علف اجازه ي زيبا شدن نداشت
دلها اگرچه صاف ولي از هراس سنگ
آيينه بود و ميل تماشا شدن نداشت
چون عقده اي به بغض فرو بود حرف عشق
اين عقده تا هميشه سرِ واشدن نداشت