و نه حتي شعر ( براي مرحوم محمدحسين بوبايي )

۷۵ بازديد
 

در شب تجرّد محض

شب بي زمزمه

تو را مي شنوم

/ و تنفس آسمان را

/ و خواب برگها

در شب سكوت

تو را مي شنوم

/ و حيرت پنجره

/ و ارتعاش نسيم را

كه به ناگهان

/ فرا مي گيرد

/ تمام مرا

در شب تعجب

در شب شگفتي

تو را مي شنوم

و صداي پاي عمر را كه مي گذرد

و بوي مرگ را

/ كه پيش مي آيد

و در اين هنگام

حسرت درختي است

/ خشك و بي برگ

و شب با اندوه برقرار مي شود

و من مي شنوم

/ تو را و گريه هاي دلم را

ديگر سخني نيست

/ و نه حتي شعر

و من در خلأ گم مي شوم

/ كه كناري ندارد


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد