سرباز

مشاور شركت بيمه پارسيان

سرباز

۶۶ بازديد
 

يك سيب از درخت مي افتد

يك اتّفاق

در شرف وقوع است

تو نيستي

لبخند نيست

پنجره تنهاست

من دلتنگم

فكر مي كنم تو هم پرنده شده اي

اگر نه

چرا مادر امروز

اين همه به آسمان شباهت دارد

و شبها خواب گل سرخ مي بيند

شايد تو آن شقايقي باشي

كه در دفتر فرداي مادر مي درخشي

و من كه به اندازه يك فانوس

/ روشنايي ندارنم

چقدر تاريكم ،چقدر مي ترسم



*



تو نيستي

و عكس تو در قاب لبخند مي زند

و به تماشاي تصوير تو مي ايستم

آنگاه در ذهن من

يك آبي

يك زرد به هم مي آيند

آيا تو در آينده يك درخت خواهي شد ؟

اين را پرستوها به من خواهند گفت

هنوز بسيارند

پرندگاني كه آشيانه ندارند

آيا تو فردا بر مي گردي؟

اين را وقتي نيامدي مي فهمم

/ وقتي سبز شدي

همسايه ها

باغچه ي ما را به هم نشان مي دهند

و مضطرب از هم مي پرسند

آيا اين غنچه هم سرنوشت سرخي دارد ؟

مادر با احتياط

/ از كنار آينه مي گذرد

به مزرعه مي رود

با سبدهاي سبزي باز مي آيد

پلكان را مي شويد

پنجره را پاك مي كند

اتاق را مي روبد

اما دوباره تنها مي شود

رو به روي آيينه مي ايستد

به آسمان نگاه مي كند

آبي مي شود

غمناك اما عميق

و صريح مي گويد

«توكل بر خدا

/ قربان درد دلت يا زهرا(ع)!»

من دلتنگم

بنا دارم به نام تو با شعر

/ پلي بسازم

تا وقتي از آن مي گذرند

آسمان را بفهمند


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد