جمهوري گل محمدي ( حضرت امام و به پاس سخنانش در روز ولادت ولي مومنان )

۷۵ بازديد


شگفت انگيزتر از كهكشان

مساحت مبهم پيشاني توست

كه در آفرينش خورشيد

/ بي نظير است

و عجيب تر از جنگل

انبوه گيسوان تو

كه با شتابي بي مانند

/ پرنده مي پروراند

آه بالا بلندا!

اقيانوس روشنايي

فردا كسي راست

/ كه تو اورايي

با تو جز آفتاب

/ دمساز نيست

تو را جز بهار و درخت

/ نمي شكيبند

با تنفس تو مي نالند

اي كرامت عام!

در شگفتم

چگونه از حضور تو مي نالند

عجبا!

به آتش مي كشاند مرا

ناسپاسي شناسان.

اينان – حنجره ديگران –

با تو نبودند

تو را نشنيدند

تو را نخواندند

از بدو بامداد

كه شروع لبخند بودي و آفتاب

با تو چگونه توانند بود

اين زمان

كه سراسر صبوري مي طلبي و التهاب

اي باغ

اي چراغ

چگونه تو را دوست بدارند

بي كمترين نشاني از داغ

مرا جز اين نيست

كه ظرفيت درد نيست

و گر نه

كدام آفتاب

در يورش طوفانها

/ كاهش يافت

نگاهت مي كنم

/ از ديروز وسيع تر شده اي

– چشم بدت دور -

آنجا كه عطر تو نيست چيست؟

و يك مجله ي خارجي

از قول يك فيلسوف خوشبخت

كه از پنج سالگي تا هنوز « فراك » مي بندد

/ نقل كرد:

« انسان حيوان ناطقي است

/ كه شراب مي خورد

/ و دانس مي رقصد »

امروز

اين تازه ترين تعريف انسان است

زمين

در كويرستاني خفته است

و تو تنها چشمه سار روشن اين غربت رو به زوالي

تو همان بلالي

كه از مأذنه ي اين شوره زار

/ بانگ محمدي مي افشاني

باران نثار

هميشه باد بهار

جاده ها

از حضور همواره ي كاروانيان

/ معطر است

درختان از سلامت سبز برخوردارند

و رودها

/ با خروش هاي متفاوت خويش

به تنوع اين فصل مي افزايند

من چگونه به ترديد تن دهم

حتي اگر

نَفَسهايي مسموم

/ از تشنّج حنجره بوزند

بايد بگويم:

/ چه بي شرمند

/ اينان كه مرتبه ي تو را

/ با عاقبت خويش اندازه مي گيرند

اينجا كه من ايستاده ام

بامي از روستايي است

و رو به روي من خياباني

/ كه با كاروانهاي « به كربلا مي رويم »

/ ادامه مي يابد

اينجا بر اين بام

دو چشم حسود

در دو طرف من

بر دو لبه ي بام

يكي از كمبود « ولايت » هذيان مي گويد

و آن ديگري مي گويد:

/ « سواران را چه شد؟ »

و مرا

حكايت مردي به ياد آمد

/ كه در ازدحام درخت

/ دنبال جنگل مي گشت

اينان مي خواهند از تماشا بازمان دارند

به جاده ها نگاه مي كنيم

حضور اين كاروان

/ چه شكوهي به خيابان داده است

اينان با رفتاري پرنده وار

و با حرارتي از تنفس سبز

مرا مي آموزند

/ دست كم درختي باشم

/ در خدمت پرندگان

در نگاهشان

/ دگرديسي گل سرخ را مي شنوم

و گرايش حاد آفتاب گردان را

/ به محمدي شدن

از سبز اين درختان خوش رفتار

/ مي فهمم

بهار از تبار محمد است

و جهان

به تدريج در قلمرو اين بهار

/ گام مي زند

فردا

با يك زلزله صبح مي شود

آنگاه پيامبران

/ با شاخه اي از گل محمدي

/ به دنيا مي گويند:

/ صبح بخير!

فردا ما آغاز مي شويم

فردا جنگلي از پرنده

آسماني از درخت

و دريايي از خورشيد خواهيم داشت

فردا پايان بدي است

فردا جمهوري گل محمدي است

تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد