دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۲۰:۱۱ ۸۲ بازديد
باد ايستاده بود
آفتاب هيچ بود
كهكشان درنگ داشت
خاك بي قرار بود
تا تو آمدي
شب بهار شد
سنگ
چكه چكه ريخت
/ جويبار شد
ابتداي تو
امتزاج آسمان و خاك بود
اي تمام تو تمام نور
تا ببينمت
هر ستاره روزني است
سمت بي نهايت حضور تو
چون كه نيستي
آفتاب فرصتي است
با شباهتي غريب
تا كتاب آب را بيان كند
/ از حضور مهربان تو
ليكن ابرهاي وهم
/ پهن مي شوند
من ميان ابر و خاك
/ مانده ام غريب
بي تو خاك را
/ عادت حيات نيست
بي تو از چه مي توان سرود
بعد تو
هر دريچه اي كه ديده ام
/ چشم احتياج بود
هر كجا كه گشته ام
/ يك خرابه التهاب بود
تا تو آب را بياوري
آب و باد و خاك
/ راز فقر را
/ با تو گفته اند
لطف دستهاي تو بهار را نوشت
روي برگ باغهاي فقر
دشتهاي لخت
نخلهاي كج
اي حلاوت بهشت در نگاه تو
تا كه بشكفد بهار من
مثل آب
از كنار من عبور كن!