افسردگي

مشاور شركت بيمه پارسيان

افسردگي

۶۶ بازديد
 

زمستاني دراز را

با گريه و خون كشتيم

با دامن دامن گل سرخ

آمديم

تازه بهار را برگ مي زديم

و تبسم را

دركار شكفتن بوديم

ما بوديم و سر آغاز يك بهار

و آسمان آبي

و كبوترهايي بي قرار

ما چنين بوديم …..

…….

تا نخستين برف باريد

برفي كه بومي بود

ما ظنين شديم

/ بيرون آفتابي را

دستها مان را در جيب فرو برديم

و به خويش بستيم

تهمت سردي را

/ زردي را

/ نامردي را

آيينه حجم تأييد بود

و سادگي و صداقت

/ در آيينه لبخند مي زدند

گفتيم : بهار و برف ؟

نه، نه !

ما چنين بوديم

اما بيرون

در بستر برفي خفيف يخ مي بست

ما ابر را نديديم

آن ابرهاي سياه را

و امروز

ماييم و تراكم برفهاي بومي

آيا هنوز نمي بيني

افسردگي را ؟

آن كه ديروز با ما

در لبخندي عمودي شكفت

نگاه كن

او يك بي تفاوت هيجده ساله است

كه آدامس مي جود

و فقط

كيهان ورزشي مي خواند

كلاهت را بردار

من عابري برهنه پايم و عريان

با من بيا به خيابان

تا بشنوي

بوي زمستاني را

كه در باغ رخنه كرده است.


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد