آشناي شاليزار

مشاور شركت بيمه پارسيان

آشناي شاليزار

۶۳ بازديد
 

اي همه دانه ها

كه پشت فرصت سبز ايستاده اند

مي دانم

/ تنتان بوي آفتاب مي دهد

و نقش دست پيري

/ بر شانه هاي شما مي درخشد

پيري كه در صداقت او

/ يك بهار مي خنديد

و با زمزمه ي آب

/ در پنهان شما جاري بود

و دست سبزتان

/ عرق از پيشاني اش برمي داشت

ديشب مرگ

/ با لباسي سبز

/ و موهايي به رنگ آفتاب

/ به بستر او آمد

ديشب مرگ آمد و او را برد

شاليزار، سرت سبز و سلامت باد!

آشناي تو رفت

/ و داس كهنه ي خود را

/ به درختي سبز كوبيد



*



اي دانه هايي كه

/ بر بام آفتابگير شالي خانه

/بي تاب روز سر زدن از خاكيد

فردا

زنان آبادي

/ با جامه اي سياه شما را

/در آب خواهند ريخت

و چشهايي در نهايت اندوه

/ شما را در« تومجار » مي پايند

گل بانو

/ تمام سفره ي كوچكش را

/ با گنجشك ها تقسيم مي كند

/ و براي پدر آمرزش مي طلبد

فردا

وقتي كه تابستان مي آيد

/ و خورشيد داغتر از آتش مي تابد

و دست ديگران

/ در ييلاق استراحت مي خوابد

چه كسي جواب عطش مزرعه را خواهد داد

اي دوست خوب شاليزار

فردا وقتي بهار آمد

و مزرعه ها تو را خواستند

بگويم كجا رفتي؟

فردا وقتي پرنده ها صدايت كردند

بگويم تو را كجا كاشتند؟

مزرعه در اندوه آرميده است

و اسبهاي نگران

بي توجه به خرمنسرا نمي آيند


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد