من مست لحظه هاي بي رياي توأم
/ گالش!
آن دور ها با كه آميختي
كه نسترن
با اشاره دستها ي تو مي شكفد
آي گالش
بر پهنه ي كدام دامنه خوابيدي
كه اين سان
به بوي كوه آغشته اي
و در زلال كدام چشمه
/ وضو مي سازي
و در سايه ي كدام درخت
/ نماز مي گذاري
/ كه مثل آينه صافي
تو بيقرار كدام نگاهي
و نشئه كدام صدايي
كه به يك لحظه ي آن
/ تمام رمه ات را خواهي بخشيد
آي گالش
/ اي صبور سترگ
از دم تو تحمل ايوب مي وزد
با ما بگو
/ آويشن كدام بهار
/ در سبد دستهاي تو گل ريخت؟
و رازيا نه ي وحشي را
/ كدام دست لطف
/ از بالاي
/ بلند
/ تو
/ آويخت؟
عرق سبز كدام دره
/ نثار پاكي پاهايت شد؟
كه اين سان
/ معطر و بلند مي رويي
مثل غروب عميقي گالش!
/ با ما بگو
/ وقتي در نماز مي ايستي
پشت حصار ترس هجوم گرگ
/ چه مي كاري؟
و رمه ات را
/ در امنيت كدام بيابان
/ به چرا مي فرستي
وقتي كه در تصور يك كوچ
/ قدم مي گذاري
در خورجينت چه داري
جز ريسه هاي معطر ايمان
/ و خنجري
دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۲۰:۱۰ ۶۸ بازديد
تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد