مهمان ناخوانده

مشاور شركت بيمه پارسيان

مهمان ناخوانده

۷۱ بازديد
 

روزي پر از جستجو رنگ مي باخت

شب مثل يك خستگي بر تن كوچه مي ريخت

باغ خيال خيابان

آرامش خيس خود را

/ مديون باران و مه بود

من دست دل را گرفتم

/ از همهمه در گذشتيم

بيرون آبادي آنجا چپر بود

پشت سكوت غريبي نشستيم

باران مي آمد به تندي

هر قطره اسم خدا بود

عشق آمد آنجا

– قلبم از لهجه ي عشق ترسيد –

ناگه از گونه ام خنده را چيد و

/ از پيش من رفت

دنبال او آمدم، ديدم آنجا

/ آتشفشان صبورم

چون خستگي روي بالش افتاد

گفتم دل من

چندي است اينجا

از جنب و جوش مدام خود افتاده اي تو

از ابرها مي گريزي

ديروز با من

/ يك لحظه در زير باران نماندي

اي خسته چندين بهار آمد و رفت

/ اما تو شعري نخواندي

او را ميان سكوتي پر از درد بردم



*



احساسم اما

چون بغض بي رنگ وسواس

در چشم شب محو مي شد

احساس مردي كه آن شب

/ مهمان ناخوانده ي

/ قلب خود بود


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد