دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۲۰:۱۰ ۷۳ بازديد
دورتر آن سوتر
دايره در مه
ماه و خورشيد به هم آغشته
كوه ها سرگردان، آشفته
و زمينش ديگر
و زمانش ديگر
آسمانش را خورشيدي نيست
چشم تا بگشايي
وسعتي هست وسيع
مثل اطراف عطش بي پايان
بهت از حاشيه ي چشمانت مي ريزد
و تو مي ماني تنها عريان
ابري نيست تا تو را سبز كند
و نه جوباري
/ تا مشربه را آب كني
بادهايش به عطش مي مانند
با صدايي كه صدا نيست
/ تو را مي خوانند
لب خاموش تو را
/ پاسخي هست به اين
/ پرسش محتوم آيا؟