زمين اگر برابر كهكشان تكرار شود
حجم حقيري است
كه گنجايش بلندي تو را نخواهد داشت
قلمرو نگاه تو دورتر از پيداست
و چشمان تو معبدي
/ كه ابرها نماز باران را در آن سجده مي كنند
اين را فرشته ها حتي مي دانند
كه نيمي از تو هنوز
/ نا مكشوف مانده است
از خلأ نامعلوم تري
دستهايي كه با نيت مكاشفه
/ در تو سفر كردند
حيران
/ در شيب جمجمه ايستادند
تو آن اشاره اي كه بر براق طوفان نشسته اي
تو آن انعطافي
/ كه پيشاپيش باران مي روي
آن كس كه تو را نسرايد
/ بيمار است
زمين
بي تو تاول معلقي است
بر سينه ي آسمان
و خورشيد، اگر چه بزرگ است
هنوز كوچك است
اگر با جبين تو برابر باشد
دنباله تو
/ جنگل خورشيد است
شايد فقط
/ خاك نامعلوم قيامت
/ ظرفيت تو را دارد
زمين اگر چشم داشت
/ بزرگواري تو اين سان غريب نمي ماند
هيچ جرأتي جز قلب تو نسوخت
سپيد تر از سپيده
/ بر شقيقه ي صبح ايستاده اي
و از جيب خويش
/ خورشيد مي پراكني
اي معنويت نا محدود
/ زود است حتي در زمين
/ نام تو برده شود
*
زمين فقط
پنج تابستان به عدالت تن داد
و سبزي اين سالها
/ تتمه ي آن جويبار بزرگ است
كه از چشمه ي ناپيدايي جوشيد
و گر نه خاك را
/ بي تو جرأت آباداني نيست
تو را با ديدني هاي مأنوس مي سنجم
من اگر مي دانستم
/ پشت آسمان چيست
/ تو هماني
تو آن بهار ناتمامي
كه زمين عقيم
/ ديگر هيچ گاه
به اين تجربت سبز تن نداد
آن يك بار نيز
/ در ظرف تنگ او نگنجيدي
شب و روز
/ بي قراري پلكهاي توست
و گر نه خورشيد
/ به نور افشاني خود اميدوار است
صبح
/ انعكاس لبخند توست
كه دم مرگ به جاي آوردي
آن قسمت از زمين
/ كه نام تو را نبرد
/ يخبندان است
اي پهناوري كه
/ عشق و شمشير را
/ به يك بستر آوردي
دنيا نمي تواند بداند
/ كه تو كيستي
دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۲۰:۱۰ ۵۵ بازديد
تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد