سال قحطي چشم تو
سالي كه باغ در سايه مي زيست
و جنگل از بسياري رطوبت
/ كرخت مي روييد
چشم ها حفره هاي مخوف
و سال اختلاط گرگ و ميش
دستي براي تفكيك بر نمي آمد
و هيچ چشمي نمي انديشيد
و لبها
/ با آهنگ تجسس سلام مي كرد
آسمان
/ آيينه ي تمام نماي دق بود
كه بشارت هيچ حجم روشني
/ از لبان صبح نمي گذشت
دريا تالاب مسطحي
/ بي موج
كه روي ران زمين
/ در استراحتي يله بود
و عشق حرام بود
هيچ خلوتي
/ به ياد خدا بر پا نمي شد
مردم با يأس
/ عكس يادگاري مي گرفتند
و با مرداب
/ هزار خاطره داشتند
/ رهايي ناپذير
تو آمدي
/ ساده تر از بهار
مثل تلاوت آيه هاي قيامت
با بعثتي عظيم در پي
و ما از خويش پرسيديم
زيستن يعني چه؟
و ياد گرفتيم بگوييم
/ توكلت علي الله
پيشاني ات
/ پاسخ سپيدي بود
/ براي ما
/ – در خويش مرده هاي معيوب -
حضور تو امروز
آسمان مجهزي است
/ كه بي شمار ستاره دارد
و مي توان كهكشان را شمرد
در اين زمان
/ تو به ماه مي ماني
دريغا
/ ماه واره ها در اين آسمان چه مي خواهند؟
كدام دست تو را
/ از ما مضايقه مي كند
و نگاه تاريك كدام چشم
/ به ماه واره هويت داد
ماه واره ها
/ از چشم آسمان خواهند اوفتاد
زيرا
/ سايه بان دست تو
/ سرسرايي است سبز
كه مي توان در مقابل خدا گريست
/ و شكوه كرد
و لبخندت
/ گذرگاهي است
كه مي توان به فتح پي برد
و سقوط ماه واره ها را تماشا كرد
دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۲۰:۱۰ ۷۸ بازديد
تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد
16نشانه كه وقتش رسيده شغلتان را ترك كنيد