دو شعر عاشورايي از سعيد بيابانكي

مشاور شركت بيمه پارسيان

دو شعر عاشورايي از سعيد بيابانكي

۷۱ بازديد

كشتي نجات

شاعر : سعيد بيابانكي

چون روز روشن است كه قصدش مصاف نيست
اين شاه كم سپاه كه بي‌لشكر آمده

ياران نظر كنيد به پهلو گرفتنش
اين كشتي نجات كه بي‌لنگر آمده

بانگ «فياسيوف خذيني» است بر لبش
خنجر فروگذاشته با حنجر آمده

آورده با خودش همه از كوچك و بزرگ
اصغر بغل گرفته و با اكبر آمده

اي تشنگان سوخته لب! تشنگي بس است
سر بركنيد ساقي آب آور آمده

اين ساقي علم به كف بي‌بديل كيست؟
عطشان در آب رفته و عطشان‌تر آمده

اين ساقي رشيد كه در بزم مي‌كشان
بي‌دست و بي‌پياله و بي‌ساغر آمده

آتش به خيمه‌هاي دل عاشقان زده
اين آتشي كه رفته و خاكستر آمده

آبي نمانده روزه بگيريد نخل‌ها
نخل اميد رفته ولي بي‌سر آمده

اي دست پر سخاوت روشن! گشوده شو
دريوزه‌اي به نيت انگشتر آمده

جاي شريف بوسه پيغمبر خداست
اين نيزه‌اي كه از همه بالاتر آمده

آن سر، كه تا هميشه سر از آفتاب بود
امشب به خون نشسته به تشت زر آمده

بوي بهشت دارد و همواره زنده است
اين باغ گل به چشمت اگر پرپر آمده

بگذار تا دمي به جمالت نظر كنم
هفتاد و دومين گل از خون بر آمده

لب واكن از هم اي تن بي‌سر حسين من!
حرفي به لب بيار، ببين خواهر آمده

طلوع غروب تلخ

شاعر : سعيد بيابانكي

شبي دراز شبي خالي از سپيده منم
طلوع تلخ غروبي به خون تپيده منم

پي نظاره‌ات اي يوسف سراپا حسن
كسي كه دست و دل از خويشتن بريده منم

خوشا به حال تو اي سرو رسته بر سر ني
نگاه كن منم اين بيد قد خميده منم

كسي كه از همه سو زخم تيغ ديده تويي
كسي كه از همه زخم زبان شنيده منم

اگر به كوره‌ي داغ تو سوختم خوش باش
غمت مباد كه شمشير آبديده منم

فتاده آتش غم بر دوازده بندم
غزل تويي و سرآغاز اين قصيده منم

خوشا به حال تو اين ره به پاي مي‌پويي
كسي كه اين همه ره را به سر دويده منم

براي مشاهده اشعار سعيد بيابانكي كليك كنيد


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد