الشام ، الشام
شاعر : يوسف رحيمي
ذكر مصيبت ميكند: الشام الشام
تا ياد غربت ميكند: الشام الشام
منزل به منزل درد و داغ و بي كسي را
يك جا روايت ميكند: الشام الشام
موي سپيد و چهره اي در هم شكسته
از چه حكايت ميكند: الشام الشام
هر روز با اندوه و آه و بي شكيبي
ياد اسارت ميكند: الشام الشام
در اين ديار پُر بلا هر كس به نوعي
عرض ارادت ميكند: الشام الشام
يك شهر چشم خيره وقت هر عبوري
ابراز غيرت ميكند: الشام الشام
هر سنگ با پيشاني مجروح خورشيد
تجديد بيعت ميكند: الشام الشام
قرآن پرپر روي نيزه غربتت را
هر دم تلاوت ميكند: الشام الشام
قلب تو را يك مرد رومي با نگاهش
بي صبر و طاقت ميكند: الشام الشام
هر جا كه دارد خوف از جان تو، عمه
خود را فدايت ميكند: الشام الشام
جان مي دهي وقتي به لبهايي مقدس
چوبي جسارت ميكند: الشام الشام
كنج تنوري حنجري آتش گرفته
ذكر مصيبت ميكند: الشام الشام