
ضريح مشبّك
شاعر : سعيد توفيقي
در گيسويت دو صد غزل عاشقانه است
دريــاي مــهرباني تو بيكـــرانه است
اي حضـــرت محمـــد كرب و بـلاي ما
امشب اويس من به سوي تو روانه است
هركس كه ديد حضرت تو ؛ مومنانه گفت
مثل نبـــي اكرممــان چهار شانه است
رمّان قــد توست نه كوتــاه نه بلنـــد
يعنـــي هميشه فــال قد تو ميانه است
دلتنگي از دل همه ي اهل بيت رفــت
ازبس گِــل وجود تو پيغمبرانه است
هرچند حضرت عليِ اكبري شما
سرتا قــدم جــواني پيغمبري شما
اي بهتــرين قصيــده ناب كتابمــان
ارشــدترين برادر طفل ربابمــان
نازل شو از عقاب كه ما تشنه ي توأييم
اي اوّلين بهانه ي چشم پر آبمان
پايين بيا ؛ هدايتمــان كن به خيمــه ها
اي تا هميشه حضرت ختمي مآبمان
اي سيب سرخ ؛ يك سبد انگور مي خوري ؟
يك خوشه نوش جان بكن عالي جنابمان
پايين بيا وگرنه به خود لطمــه مي زنم
بيرون بيــار يكــدفعه از اضطرابمان
آهسته رو وَ فرصت خير العمل بده
وقتــي براي بوســه زدن لااقل بده
رفتي و داغ تو به دل خيمه ماند ؛ نه ؟
از پاي سيــد الشــهداء را نشــاند، نه؟
رفتي ولي چـــرا نفـــر اول حـــرم
آيا كسي به معركه ات مي كشاند ؛ نه
وقتي كه از شكاف سرت خون تازه ريخت
اسبت تو را ز كوچه ي نيزه رهاند؛ نه
يك نيزه آمــد و صف شمشير را شكست
نزديك شد و فاتحه بهر تو خواند؛ نه!
آيا امام با همــه ي قطعــه قطعــه ات
تنها تو را به خيمه ي گريه رساند ؛ نه
افتــاده بــود روي ضــريــح مشبــكت
تا اينكه عمه آمد و گيسو فشاند ، نه !
هرگز نشد كنار تنت قطع ، ناله هاش
تا اينكه تكّه تكّه تو را چيد در عباش
16نشانه كه وقتش رسيده شغلتان را ترك كنيد