فزت و رب كرب و بلا - يوسف رحيمي

مشاور شركت بيمه پارسيان

فزت و رب كرب و بلا - يوسف رحيمي

۶۵ بازديد

فزت و رب كرب و بلا

شاعر : يوسف رحيمي

تو در تجلّياتِ الهي چنان گمي
دنبال مرگ مي‌روي و در تبسمي

آري جلو جلو تو به معراج رفته اي
مبهوت مانده ام كه تو در عرش ِ چندمي

باز از مسيح حنجره‌ي خود اذان ببار
بر اين كوير تشنه بنوشان ترنمي

هر لحظه در سلوك مقامات نو به نو
پيغمبرانه با خود حق در تكلمي

شوق وصال مي‌چكد از هر نگاه تو
لبريز عشق و شور و خروش و تلاطمي

 

پر باز كن برو ! كه مجال درنگ نيست
جاي تو خاك، اين قفس تيره رنگ نيست

 

اين گونه بود بر تو سلام و درودشان
ديدي چه كرد با تو نگاه حسودشان

از كينه‌ي علي همه آتش گرفته اند
اما به چشم هاي تو مي‌رفت دودشان

محراب ابروان تو را برگزيده اند
شمشيرهاي تشنه براي سجودشان

طوفان خون به پا شده در بين قتلگاه
دور و بر تنت ز قيام و قعودشان

فُزتُ وَ ربِّ كرب و بلا را بخوان علي !
فرق تو را نشانه گرفته عمودشان

ديدم چگونه پهلويت از دست رفته بود
در حمله هاي وحشي و سرخ و كبودشان

 

اين پلك هاي زخمي خود را تكان بده
لب باز كن بر اين پدر پير جان بده


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد