بس كن رباب - حسن لطفي

مشاور شركت بيمه پارسيان

بس كن رباب - حسن لطفي

۶۷ بازديد

بس كن رباب

شاعر : حسن لطفي

 بس كن رباب نيمه اي از شب گذشته است
ديگر بخواب نيمه اي از شب گذشته است

كم خيره شو به نيزه ، علي را نشان نده
گهواره نيست دست خودت را تكان نده

با دست هاي بسته مزن چنگ بر رُخت
با ناخن شكسته مزن چنگ بر رُخت

بس كن رباب حرمله بيدار مي شود
سهمت دوباره خنده انظار مي شود

ترسم كه نيزه دار كمي جابجا شود
از روي نيزه رأس عزيزت رها شود

يك شب نديده ايم كه بي غم نيامده
ديدي هنوز زخم گلو هم نيامده

گرچه اميد چشم ترت نا اميد شد
بس كن رباب يك شبه مويت سپيد شد

پيراهني كه تازه خريدي نشان مده
گهواره نيست دست خودت را تكان مده

با خنده خواب رفته تماشا نمي كند
مادر نگفته است و زبان وا نمي كند

بس كن رباب زخم گلو را نشان مده
قنداقه نيست دست خودت را تكان مده

ديگر زيادت اين غم سنگين نمي رود
آب خوش از گلوي تو پائين نمي رود

بس كن ز گريه حال تو بهتر نمي شود
اين گريه ها براي تو اصغر نمي شود


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد