دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۲۰:۰۹ ۷۷ بازديد
خضر تشنه كام
شاعر : وحيد قاسمي
برنيزه روي پاي خودت ايستاده اي
مردي شدي، براي خودت ايستاده اي
مثل بزرگهاي قبيله چه با غرور!
بر پاي ادعاي خودت ايستاده اي
شانه به شانه ي همه سرهاي قافله
همراه مقتداي خودت ايستاده اي
تو پا به پاي اكبر و عباس بر سنان
تنها به اتكاي خودت ايستاده اي
ذبح عظيم، بت شكن، پير كربلا
در وادي مناي خودت ايستاده اي
اي خضرتشنه كام، دراين گوشه ي كوير
بر چشمه ي بقاي خودت ايستاده اي
ما بين ناقه هاي من و عمه زينبت
در مروه و صفاي خودت ايستاده اي
رأست چگونه بر سر ني بند مي شود!؟
بي شك تو با دعاي خودت ايستاده اي
در آسمان ابري سنگ و كلوخ شهر
با سعي بالهاي خودت ايستاده اي
پيش سپاه ابرهه ي عابران شام
مانند كعبه جاي خودت ايستاده اي
من را دعا كن از سر ني، كودك رباب
در محضر خداي خودت ايستاده اي