مي وزد باد سردي از توچال
در سكوتي عميق و رويا خيز
برف و مهتاب و كوهسار بلند
جلوه ها مي كند خيال انگيز
خاصه بر عاشقي كه در دل خويش
دارد
از عشق خاطرات عزيز
داند آن كس كه درد من دارد
خورده در جام شب شراب نشاط
ساقي آسمان مينايي
شهر آرام خانه ها خاموش
جلوه گاه سكوت و زيبايي
نيمه شب زير اين سپهر كبود
من و آغوش باز تنهايي
در اتاقي چراغ مي سوزد
ماه مانند دختري عاشق
سر به
دامان آسمان دارد
چشم او گرم گوهر افشاني است
در دل شب ستاره مي بارد
گوييا درد دوري از خورشيد
ماه را نيمه شب مي آزارد
آه او هم چون من گرفتار است
آفريد اين جهان به خاطر عشق
آنكه ايجاد كرد هستي را
ا مگر آدمي زند برآب
رقم نقش خود پرستي را
عشق آتش به
كائنات افكند
تا نشان داد چيره دستي را
با دل شاعري چه ها كه نكرد
در اتاقي چراغ مي سوزد
كنج فقري ز محنت آكنده
شاعري غرق بحر انديشه
كاغذ و دفتري پراكنده
رفته روحش به عالم ملكوت
دل از اين تيره خاكدان كنده
خلوت عشق عالمي دارد
نقش روي پريرخي
زيبا
نقشبندان صفحه دل اوست
پرتوي از تبسمي مرموز
روشني بخش و شمع محفل اوست
ديدگاني ميان هاله نور
همه جا هر زمان مقابل اوست
هر طرف روي دوست جلوه گر است
شاعر رنجيده در دل شب
پنجه در پنجه غم افكنده
گوييا عشق بر تني تنها
محنت و رنج عالم افكنده
دل
به درياي حسرت افتاده
جان به گرداب ماتم افكنده
در تب اشتياق مي سوزد
سوخته پاي تا به سر چون شمع
مي چكد اشك غم به دامانش
مي گذارد ز درد ناكامي
درد عشقي كه نيست درمانش
دختر شعر با جمال و جلال
مي كند جلوه در شبستانش
در كفش جامي از شراب سخن
دامن دوست
چون به دست آمد
دل به صد شوق راز مي گويد
گاه سرمست از شراب اميد
نغمه اي دلنواز مي گويد
گاه از رنج هاي تلخ و فراق
قصه اي جانگداز مي گويد
تا دلي هست هاي و هويي هست
مي وزد باد سردي از توچال
مي خرامد به سوي مغرب ماه
شاعري در سكوت و خلوت شب
كاغذي
بي شمار كرده سياه
به نگاه پريرخي زيبا
مي كند همچنان نگاه نگاه
آه اينروشني سپيده دم است
دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۲۰:۰۹ ۶۴ بازديد
تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد