دروازه طلايي

مشاور شركت بيمه پارسيان

دروازه طلايي

۷۱ بازديد
 

در كوره راه گمشده سنگلاخ
عمر
مردي نفس زنان تن خود ميكشد به راه
خورشيد و ماه روز و شب از چهره زمان
همچون دو ديده خيره به اين مرد بي پناه
اي
بس به سنگ آمده آن پاي پر ز داغ
اي بس به سر فتاده در آوش سنگ ها
چاه گذشته بسته بر او راه بازگشت
خو كرده با سكوت سياه درنگ ها
حيران نشسته در دل شبهاي بي سحر
گرياندويده در پي فرداي بي اميد
كام از عطش گداخته آبش ز سر گذشت
عمرش به سر نيامده جانش به لب رسيد
سو سو زنان ستاره كوري ز بام عشق
در آسمان پخت سياهش دميد و مرد
وين خسته را به ظلمت آن راه ناشناس
تنها به دست تيرگي جاودان سپرد
اين رهگذر منم كه همه عمر با اميد
رفتم به بام دهر برآيم به صد غرور
اما چه سود زين همه كوشش كه دست مرگ
خوش مي كشد مرا به سراشيب تنگ گور
اي رهنورد خسته چه نالي ز سرنوشت
ديگر ترا به منزل راحت رسانده است
دروازه طلايي آن را نگاه كن
تا شهر مرگ راه درازي نمانده است


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد