سحرها هميشه

مشاور شركت بيمه پارسيان

سحرها هميشه

۶۲ بازديد
 

دو خورشيد زرد
مي دميد از بلنداي بام
بر آن پرده روشن لاجورد
چو از بام ايوان مي افراخت قد
چو از لاي پيچك مي افروخت چشم
به گنجشك ها
درميافكند هول
ز پروانه ها بر مي انگيخت گرد
سبك مخملي بود هنگام مهر
گران آتشي بود هنگام خشم
هم آهنگ باد
به وقت گريز
همانند برق
به گاه نبرد
پلنگي كه ناگه فرو مي جهيد
چو آوار از آٍمان بردرخت
كنون پيش پايم فتاده ست زار
شكسته ست سخت
دو
خورشيد زردش به حال غروب
نگاهش گلي زير پاي تگرگ
تنش گوييا از بلنداي بام
فروجسته
اما نه روي شكار
كه دركام مرگ
سحرها هنوز
سحرها هميشه
دو خورشيد زرد
بر آن پرده لاجورد


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد