آن سوي مرز بهت و حيرت

مشاور شركت بيمه پارسيان

آن سوي مرز بهت و حيرت

۳۸ بازديد
 

با برق اشكي در نگاه روشن خويش
ما را گذر مي داد در احساس آهو
ما را خبر مي داد از بيداد صياد
من اين ميان مجذوب شور و حالت او
از راز هر نفش
با ما سخن گفت و ما
زنجيريان برج افسوس
در ما نظر مي كرد و ما
سرگشتگان شهر جادو
مي راندمان رندانه از آن پرده سرخ
ويرانه جنگ
رنگين به خون بي گناهان
مي خواند مان مستانه
با آرامش مهر
در آبي صبح صفاهان
مي بردمان از كوچه باغ
دور تاريخ
همراه خيل دادخواهان
يكراست تا دربار كوروش شاه شاهان
شهنامه را در نقش هايي جاوداني
از نو شنيديم
محمود را در پيشگاه شاعر توس
بر تخت ديديم
در هر قدم جانهاي ما شيداتر از پيش
در قلم احساس او نازكتر از مو
از تار و پود نقش ها
موسيقي رنگ
مي زد به تار و پود ما چنگ
تالار مي رقصيد انگار
بر روي بال اين همه آواو آهنگ
گفتم كه اين رسام ماني است
آورده نقشي تازه همچون نقش ارژنگ
آن سوي مرز بهت و حيرت
ما مات از پا مي نشستيم
در پيش آن اعجوبه ذوق و ظرافت
مي شكستبم
مبهوت آن همت هنر احساس
نيرو
رسام بود و حاصل انديشه او
بيرون ازين هنگامه هاي رنگ و تصوير
پيوند تار و پود جان ها پيشه او
دنبال اين صياد دلها
همراه آهو
ما
با زبان بي زباني
آفرين گو


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد