يادش به خيرعهد جوانيكه تا سحربا ماه مي نشستماز خواب بي خبراكنون كه مي دمد سحر از سوي خاورانبينم شبم گذشتهز مهتاب بيخبراين سان كه خواب غفلتم از راه مي بردترسم كه بگذرد ز سرم آب بي خبر