دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۲۰:۰۸ ۳۸ بازديد
در كجاي اين فضاي تنگ بي آواز
من كبوترهاي شعرم را دهم پرواز
شهر را گويي نفس در سينه پنهان است
شاخسار لحظه ها را برگي از برگي نمي جنبد
آٍمان در چارديوار ملال خويش زنداني است
روي اين مرداب يك جنبنده پيدا نيست
آفتاب از اينهمه دلمردگي ها رويگردان است
بال پرواز زمان بسته است
هر صدايي را زبان بسته است
زندگي سر در گريبان است
اي قناري هاي شرينكار
آسمان شعرتان از نغمه ها سرشار
اي خروشان
موجهاي مست
آفتاب قصه هاتان گرم
چشمه آوازتان تا جاودان جوشان
شعر من ميميرد و هنگام مرگش نيست
زيستن را در چنين آلودگي ها زاد و برگش نيست
اي تپش هاي دل بي تاب من
اي سرود بيگناهي ها
اي تمنا هاي سركش
اي غريو تشنگي ها
در كجاي اين ملال آباد
من
سرودم را كنم فرياد
در كجاي اين فضاي تنگ بي آواز
من كبوترهاي شعرم را دهم پرواز