حصار

مشاور شركت بيمه پارسيان

حصار

۴۳ بازديد
 

خوش گرفتي از من بيدل سراغ
ياد من كن تا سوزد اين چراغ
خائفي جان بر تو هم از من درود
داروي غمهاي من شعر تو بود
اي ز جام شعر تو شيراز مست
پيش
حافظ بينمت جامي به دست
طبع تو آنجا كه پر گيرد به اوج
مي زند دريا در آغوش تو موج
پيش اين آزرده جان بسته به لب
شكوه از شيراز كردي اي عجب
گرچه ما در اين چمن بيگانه ايم
قول تو چون بودم در ويرانه ايم
باز هم تو در دريا ديگري
شاعر شيراز رويا پروري
لاله و
نيلوفرش شعرآفرين
و آن گل نارنج و ناز نازنين
ديده ام افسون سرو ناز را
باغهاي پر گل شيراز را
بوي گل هرگز نسازد پيرتان
آه از آن خار دامنگيرتان
يك برادر دارم از جان خوبتر
هر چه محبوب است از آن محبوبتر
جان ما با يكديگر پيوند داشت
هر دومان را عشق در يك
بند داشت
چند سالي هست در شهر شماست
آنچه دريادش نمانده ياد ماست
باري از اين گفتگوها بگذريم
گفتگوي خويش را پايان بريم
گر به كار خويشتن درمانده اي
يا زهر درگاه و هر در رانده اي
سعدي . حافظ پناهت مي دهند
در حريم خويش راهت ميدهند
من چه مي گويم در اين
رويين حصار
من چه مي جويم در اين شبهاي تار
من چه مي پويم در اين شهر غريب
پاي اين ديوارهاي نانجيب
تا نپنداري گلم در دامن است
گل در اينجا دود قير و آهن است
قلبهامان آشيانهاي خراب
خانه هامان : خلوت و بي آفتاب
موي ما بسته به دم اسب غرب
گر نيابي مي برد با
زور و ضرب
بمان پاكان خسته از اين آفت است
روزگار مرگ انسانيت است
با كسي هرگز نگويم درد دل
روح پاكت را نمي سازم كسل
آرزوي همزبانم ميكشد
همزبانم نيست آنم ميكشد
كرده پنهان در گلو غوغاي خويش
مانده ام با ناي پر آواي خويش
سوت و كورم شوق و شورم مرده است
غم نشاطم را به يغما برده است
عمر ما در كوچه هاي شب گذشت
زندگي يك دم به كام ما نگشت
بي تفاوت بي هدف بي آرزو
مي روم در چاه تاريكي فرو
عاقبت يك شب نفس گويد كه : بس
وز تپيدن باز ميماند نفس
مرغ كوري مي گشايد بال خويش
مي كشد جان مرا دنبال خويش
باد سردي مي
وزد در باغ ياد
برگ خشكي مي رود همراه باد


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد