پاي ديوار بلند كاج ها
در پناه ز آفتاب گرم دشت
آهوي چشمان او در سبزه زار چشممن مي گشت
سبزه زاري بود و رازي داشت
تا دياري چشم انداز بازي داشت
بيرگ برگش قصه عشق و نيازي داشت
تاك خشك تشنه بودم سر نهاده روي خاك
جان گرفتم زير باران نوازش هاي او
خوشه هاي بوسه اش در من شكفت
شاخه گستردم آفاق را
هر رگ من سيم سازي شد
با طنين خوشترين آوازها
از شراب عطر شيرين تنش
نبض من ميگفت با من رازها
ذره ذره
هستي من چون عبار
در زلال آسمان ميگشت مست
سر خويش از بالاترين پروازها
معبد متروك جانم را
بار ديگر شبچراغ ديدگاني روشنايي داد
دست پر مهري در آنجا شمع روشن كرد
نوري از روزن فرو تابيد
بوي عود آرزويي شكفته در فضا پيچيد
ارغنون تمنا را نوا برخاست
معبد متروك جانم را شكوه كبريايي داد
اين به محراب نياز افتاده را از نو خدايي داد
از لب ديوار سبز كاج ها
آفتاب زرد بالاتر نشست
بوته سرخ غروب
بر كبودي هاي صحرا در نشست
بوسه گرمش به هنگام وداع
تير شد در قلب من تا پر نشست
در هواي سبزه زار بوي اوست
برگ برگ
اين چمن جادوي اوست
دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۲۰:۰۸ ۳۵ بازديد
تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد