عمر ويران

مشاور شركت بيمه پارسيان

عمر ويران

۳۲ بازديد
 

ديوار سقف ديوار
اي در حصار حيرت زنداني
اي درغبار غربت قرباني
اي يادگار حسرت و حيراني
برخيز
اي چشمه خسته دوخته بر ديوار
بيمار
بيزار
تو رنگ آسمان را
از ياد برده اي
از من اگر بپرسي
ديري است مرده اي
برخيز
خود را نگاه كن به چه ماني
غمگين درين حصار به تصوير
اي آتش فسرده
نداني
با روح كودكانه شدي پير
يك عمر ميز و دفتر و ديوار
جان ترا سپرد به ديوان
پاي ترا فشرد به زنجير
برخيز
بيرون از اين حصار غم آلود
جاري است زندگاني جاري است
دردا كه شوق با تو غريبه است
دردا كه شور از تو فراري است
برخيز
در مرهم نسيم بياويز
هر چند زخم هاي تو كاري است
آه اين شيار ها كه پيشاني است
خط شكست هاست
در برج روح تو
كزپاي بست روي به ويراني است
خط شكست ها ؟
نه كه هر سطرش
طومار قصه هاي پريشاني است
اي چشم خسته دوخته بر ديوار
برخيز و بر جمال طبيعت
چشمي مان پنجره واكن
همچون كبوتر سبكبال
خود را به هر كرانه رها كن
از اين
سياه قلعه برون آي
در آن شرابخانه شنا كن
با يادهاي كودكي خويش
مهتاب را به شاخه بپيوند
خورشيد را به كوچه صدا كن
برخيز
اي چشم خسته دوخته بر ديوار
بيمار
بيزاره
بيرون ازين حصار غم آلود
تا يك نفس براي تو باقي است
جاي به دل گريستنت هست
وقت دوباره زيستنت نيست
برخيز


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد