آب از ديار دريابا مهر مادرانهاهنگ خاك مي كردبرگرد خاك مي گشتگرد ملال او رااز چهره پاك مي كرداز خاكيان ندانمساحل به او چه مي گفتكان موج نازپروردسر را به سنگ مي زدخود را هلاك مي كرد