آفرينش

مشاور شركت بيمه پارسيان

آفرينش

۳۲ بازديد
 

در قرنهاي دور
در بستر نوازش يك ساحل غريب
زير حباب سبز صنوبرها
همراه با ترنم خواب آور نسيم
از بوسه اي پر عطش آب و آفتاب
در لحظه اي كه
شايد
يك مستي مقدس
يك جذبه
يك خلوص
خورشيد و خاك و آب و نسيم و درخت را
در بر گرفته بود
موجود ناشناخته اي درضمير آب
يا روي دامن خزه اي در لعاب برگ
يا در شكاف سنگي
در عمق چشمه اي
از عالمي كه هيچ نشان در جهان نداشت
پا در جهان گذاشت
فرزند آفتاب و زمين و نسيم و آب
يك ذره بود اما
جان بود نبض بود نفس بود
قلبش به خون سبز طبيعت نمي تپيد
نبضش به خون سرخ تر از لاله مي جهيد
فرزند آفتاب و زمين و نسيم و آب
در قرنهاي دور
افراشت روي خاك لوواي حيات را
تا قرنهاي بعد
آرد به زير
پر همه كائنات را
آن مستي مقدس
آن لحظه هاي پر شده از جذبه هاي پاك
آن اوج آن خلوص
هنگام آفرينش يك شعر
در من هزار مرتبه تكرار مي شود
ذرات جان من
در بستر تخيل تا افق
آن سوي كائنات
زير حباب روشن احساس
از جام ناشناخته اي مست مي شوند
دست خيال من
انبوه واژه هاي شناور را در بيكرانه ها پيوند مي دهد
آنگاه شعر من
از مشرق محبت
چون تاج آفتابپديدار مي شود
اين است شعر من
با خون تابناك تر از صبح
با تار و پود پاكتر از آب
اين است كودك من و هرگز نگويمش
در قرنهاي بعد
چنين و چنان شود
باشد طنين تپش هاي جان او
با جان دردمندي همداستان شود


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد