چرا از مرگ مي ترسيد

مشاور شركت بيمه پارسيان

چرا از مرگ مي ترسيد

۳۰ بازديد
 

چرا از مرگ مي ترسيد
چرزا زين خواب جان آرام شيرين روي گردانيد
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه مي دانيد
مپنداريد بوم نا اميدي باز
به بام
خاطر من مي كند پرواز
مپنداريد جام جانم از اندوه لبريز است
مگوييد اين سخن تلخ و غم انگيز است
مگر مي اين چراغ بزم جان مستي نمي آرد
مگر افيون افسونكار
نهال بيخودي را در زمين جان نمي كارد
مگر اين مي پرستي ها و مستي ها
براي يك نفس آسودگي از رنج هستي نيست
مگر دنبال آرامش نمي گرديد
چرا از مرگ مي ترسيد
كجا آرامشي از مرگ خوشتر كس تواند ديد
مي و افيون فريبي تيزبال و تند پروازند
اگر درمان اندوهند
خماري جانگزا دارند
نمي بخشند جان خسته را آرامش جاويد
خوش آن مستي كه هوشياري نمي بيند
چرا از مرگ مي ترسيد
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه مي دانيد
بهشت جاودان آن جاست
جهان آنجا و جان آنجاست
گران خواب ابد در بستر گلوي مرگ مهربان آنجاست
سكوت جاوداني پاسدار شهر خاموشي است
همه ذرات هستي محو در روياي بي رنگ فراموشي است
تنه فريادي نه آهنگي نه آوايي
نه ديروزي نه
امروزي نه فردايي
جهان آرام و جان آرام
زمان در خواب بي فرجام
خوش آن خوابي كه بيداري نمي بيند
سر از بالين اندوه گران خويش برداريد
در اين دوران كه آزادگي نام و نشاني نيست
در اين دوران كه هر جا هر كه را زر در ترازو زور در بازوست
جهان را دست اين ننامردم صدرنگ
بسپاريد
كه كام از يكديگر گيرند و خون يكديگر ريزند
درين غوغا فرومانند و غوغا ها برانگيزند
سر از بالين اندوه گران خويش برداريد
همه بر آستان مرگ راحت سر فرود آريد
چرا آغوش گرم مرگ را فاسانه مي دانيد
چرا زين خواب جان آرام شيرين روي گردانيد
چرا از مرگ مي ترسيد


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد