پند

مشاور شركت بيمه پارسيان

پند

۳۱ بازديد
 

هان اي پدر پير كه امروز
مي نالي ازين درد روانسوز
علم پدر آموخته بودي
واندم كه خبردار شدي سوخته بودي
افسرد تن و جان تو در خدمت دولت
قاموس شرف بودي
و ناموس فضيلت
وين هردو شد از بهر تو اسباب مذلت
چل سال غم و رنج ببين با تو چه ها كرد
دولت رمق و روح ترا از تو جدا كرد
چل سال ترا برده انگشت نما كرد
آنگاه چنين خسته و آزرد ه رها كرد
از مادر بيچاره من ياد كن امروز
هي جامه قبا كرد
خون خورد و گرو داد و غذا كرد و
دواكرد
جان بر سر اين كار فدا كرد
هان اي پدر پير
كو آن تن و آن روح سلامت
كو آن قد و قامت
فرياد كشد روح تو فرياد ندامت
علم پدر آموخته بودي
واندم كه خبر دار شدي سوخته بودي
از چشم تو آن نور كجا رفت
آن خاطر پر شور كجا رفت
ميراث پدر هم سر اين كارها
رفت
وان شعله كه بر جان شما رفت
دودش همه در ديده ما رفت
امروز تو ماندي و همين درد روانسوز
نفرين نكند سود به استاد بدآموز
چل سال اگر خدمت بقال نمودي
امروز به اين رنج گرفتار نبودي
هان اي پدر پير
چل سال در اين مهلكه راندي
عمري به تماشا و تحمل گذراندي
ديدي همه ناپاكي و خود پاك بماندي
آوخ كه مرا نيز بدين ورطه كشاندي
علم پدر آموخته ام من
چون او همه در دام بلا سوخته ام من
چون او همه اندوه و غم اندوخته ام من
اي كودك من مال بيندوز
وان علم كه گفتند مياموز


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد