پرستوهاي شب پرواز كردند
قناري ها سرودي ساز كردند
سحرخيزان شهر روشنايي
همه دروازه ها را باز كردند
شقايق ها سر از بستر كشيدند
شراب
صبحدم را سركشيدند
كبوترهاي زرين بال خورشيد
به سوي آسمان ها پر كشيدند
عروس گل سر و رويي بياراست
خروش بلبلان از باغ برخاست
مرا بال اين سبكبالان سرمست
سحرگاهان زهر گفتگوهاست
خدا را بلبلان تنها مخوانيد
مرا هم يك نفس از خود بدانيد
هزاران قصه
ناگفته دارم
غمم را بشنويداز خود مرانيد
شما دانيد و من كاين ناله از چيست
چهدردست اين كه در هر سينه اي نيست
ندانم آنكه سرشار از غم عشق
جدايي را تحمل مي كند كيست
مرا ?ا نازنين از ياد برده
به آغوش فراموشي سپرده
اميدم خفته اندوهم شكفته
دلم مرده تن و
جانم فسرده
اگر من لاله اي بودم به باغي
نسيمي مي گرفت از من سراغي
دريغا لاله اين شوره زارم
ندارم همدمي جز درد و داغي
دل من جام لبريز از صفا بود
ازين دلها ازين دلها جدا بود
شكستندش به خودخواهي شكستند
خطا بود آن محبت ها خطا بود
خدا را بلبلان تنها
مخوانيد
مرا هم يك نفس از خود بدانيد
هزاران قصه ناگفته دارم
غمم را بشنويد از خود مرانيد
دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۲۰:۰۸ ۳۰ بازديد
تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد