دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۲۰:۰۷ ۳۰ بازديد
مگر چشمان ساقي بشكند امشب خمارم
را
مگر شويد شراب لطف او از دل غبارم را
بهشت عشق من در برگ ريز ياد ها گم شد
مگر از جام ميگيرم سراغ چشم يارم را
به گوشش بانگ شعر و اشك من نا آشنا آمد
به گوش سنگ ميخواندم سرود آبشارم را
به جام روزگارانش شراب عيش و عشرت ياد
كه من با ياد او از ياد بردم روزگارم را
پس از عمري هنوز اي جان به ياري زنده مي دارد
نسيم اشتياق من چراغ انتظارم را
خزان زندگي از پشت باغ جان من برگشت
كه ديد از چشم در لبخند شيرين بهارم را
من از لبخند او آموختم درسي كه نسپارم
به دست نا اميدي ها دل اميدوارم را
هنوز از برگ و بار عمر من يك غنچه نشكفته است
كه من در پاي او ميريزم اكنون برگ و بارم را