دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۲۰:۰۷ ۳۰ بازديد
بهار ميرسد اما ز گل نشانش نيست
نسيم رقص گل آويز گل فشانش نيست
دلم به گريه خونين ابر ميسوزد
كه باغ خنده به گلبرگ ارغوانش نيست
چنين بهشت كلاغان و
بلبلان خاموش
بهار نيست به باغي كه باغبانش نيست
چه دل گرفته هوايي چه پا فشرده شبي
كه يك ستاره لرزان در آسمانش نيست
كبوتري كه در اين آسمان گشايد بال
دگر اميد رسيدن به آشيانش نيست
ستاره نيز به تنهاييش گمان نبرد
كسي كه همنفسش هست و همزبانش نيست
جهان
به جان من آنگونه سرد مهري كرد
كه در بهار و خزان كار با جهانش نيست
ز يك ترانه به خود رنگ جاودان نزند
دلي كه چون دل من رنج جاودانش نيست