دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۲۰:۰۷ ۳۲ بازديد
من آن طفل آزاده سر خوشم
كه با اسب آشفته يال خيال
درين كوچه پس كوچه ماه و سال
چهل سال نا آشنا رانده ام
ز سيماي بيرحم گردون پير
در اوراق بيرنگ
تاريخ كور
همه تازه هاي جهان ديده ام
همه قصه هاي كهن خوانده ام
چهل سال در عين رنج و نياز
سر از بخشش مهر پيچيده ام
رخ از بوسه ماه گردانده ام
به خوش باش حافظ كه جانانم اوست
به هر جا كه آزاده اي يافتم
به جامش اگر مينوانسته ام
مي افكنده ام گل برافشانده ام
چهل سال اگر بگذراندم به هيچ
همين بس كه در رهگذار وجود
كسي را بجز خود نگريانده ام
چهل سال چون خواب بر من گذشت
اگر عمر گل هفته اي بيش نيست
خدايا نه خارم چرا مانده ام