شبگرد كوفه - يوسف رحيمي

مشاور شركت بيمه پارسيان

شبگرد كوفه - يوسف رحيمي

۳۱ بازديد

شبگرد كوفه

شاعر : يوسف رحيمي

آن روز كوفه حال و هوايي غريب داشت
وقتي نگاه ها همه بوي فريب داشت

تنها ترين مسافر شبگرد كوفه بود
آن زائري كه همره خود عطر سيب داشت

وقت عبور از صف آهنگران شهر
بر روي لب ترنم أمن يجيب داشت

با ديدن سه شعبه و سر نيزه هايشان
ديگر خبر ز روضه‌ي شيب الخضيب داشت

مجنون و سر سپرده‌ي مولاي خويش بود
يعني تنش براي جراحت شكيب داشت

دارالإماره تشنه‌ي خون شهيد بود
آن روز كوفه حال و هوايي غريب داشت

پيوست عاقبت سر او با سر امام
در كاروان كرب و بلا هم نصيب داشت


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد