شعري طنز درباره مترو

مشاور شركت بيمه پارسيان

شعري طنز درباره مترو

۳۷ بازديد

  مترو

  شاعر : مرتضي رحيمي

منتظر بودم كه ناگه شد ترن نزديك‌تر
خواستم داخل شوم شد جان به تن نزديك‌تر

با نگاه اولم ديدم كه اين چيني ترن
چهره‌اش بر چهره‌ي جدش لگن نزديك‌تر

در ترن من آدمي ديدم كه گفتم او خداست
چونكه او بود از رگ گردن به من نزديك‌تر

من زني ديدم كه از موج جماعت مي‌گذشت
داشت مي‌شد او به سويم دائما نزديك‌تر

در فشار موج بودم اختيارم سست شد
با خجالت مي‌شدم گاهي به زن نزديك‌تر

ايستگاه «دولت» و افزايش موج فشار
مرگ را ديدم كه مي‌شد با كفن نزديك‌تر

غولي از در آمد و يارب تو بر ما رحم كن
له كه نه شايد به آب‌لمبو شدن نزديك‌تر

اوو دو از كف‌ها برفت و ديدگانم تار شد
مي‌شدم با چنگ و دندان سوي فن نزديك‌تر

ايستگاه سعدي و لحن خوشي اعلام كرد
شعر من شد بر غزل‌هاي كهن نزديك‌تر

بوي خوش آمد گمانم ايستگاه انقلاب
مي‌شدم بر جبهه‌ي دشمن‌شكن نزديك‌تر

من در آنجا از قطار غافلان بيرون شدم
چون كه حس كردم شدم سوي وطن نزديك‌تر


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد