سفر عشق
شاعر : ناشناس
ديدگان باور ندارند اين همه لطف و صفا
عـشـق بـازي با خداي عاشـق مهر و وفا
خـانه كـعـبه كجا و مـن كجا آنجا كجا
به به از الطاف يزدان در حق صاحب جفا
***
كي كنم بـاور خدايا ايـن همه لطـف و صفا
من كه در حقت بسي كردم فقط جور و جفا
من كه در بد عهدي ام شـرمنده از درگاه تو
اي خدا زيبنده باشد مر تو را صـدق و صفا
***
از ازل خـواندي هـزاران بـار ما را با وفا
در جوابـت نه بـياورديم از روي جـفـا
ما فـقـط يكبار گفتيم اي خدا و اي الـه
با هزاران شـوق فرمودي اجـابت با وفا!
***
گفـتم آنَك با خـودم تا كي كنم جور وجفا
لحظه اي بر خود بيا و محو شو از اين صفا
لـحـظه اي دردل بـگـفـتم ذكر لبـيك الـه
تا به خويشم آمدم خود را بديدم در صفا
***
كار ما نـبود خـدايا صـحبت از صـدق و صفا
بس كه در حقت بسي من كرده ام جور و جفا
از ازل فـرمـوده بـودي تو ألـَـسـتَ رَبـّكُـم؟
گـفته ام قالـو بـلـي لكـن نـكـردم من وفـا
***
تـا كـه پـوشـيدم لـباس و كسوت اهـل وفـا
ناگـهان گشتـم خجل چون كرده بودم بس جفا
غـبطه خـوردم مـن به حال آن لباس ساده چون
بس كه با خود داشت رنگ سادگي صدق و صفا