دو شعر از عليرضا طبايي

مشاور شركت بيمه پارسيان

دو شعر از عليرضا طبايي

۳۱ بازديد

شاعر : عليرضا طبايي

مثل بيهودگي !

شعله
آتش
نياز
حس
جوشش
ناگهاني، شراره زد در خون
چنگ در لحظه‏هاي شب افكند
شعله زد آفتاب در خونم!
ديدم از حجم وهم، بيرونم!
*
پنجره بسته بود و در، تاريك
آرزو، دور بود، عطش نزديك
تكيه دادم به شانه‏هاي سكوت
ايستادم كنار شب، مبهوت...
*
سايه‏اي در كنار سايه‏ي شب
موج زد، لرزه ريخت، درهم شد
پاره‏اي از وجود من كم شد!
*
بهت روييد
بغض پر افشاند
نبض من، مثل مرگ مي‏كوبيد
مثل بيهودگي
به شكل سقوط
ايستادم كنار شب، مبهوت!
خاليِ روح بود و جغد سكوت
*
گريه سر داد، ابر باران‏پوش
بغض بيدار شد
عطش، خاموش!

 

زندگي اين است !

قفل در، سنگين و رخوت‏بار
مي‏گشايد كام...
ـ از شوريدگي سرشار ـ
اين سوي در، دوزخي، از خستگي، از شعله آكنده!
وان سوي در، مرغزاري
ململين پرديسي از شوق و سلام و بوسه و خنده!
واژه‏اي، ناخوانده مهمان، ناگهاني مي‏رسد از راه
پرده‏ي آرامش از هم مي‏درد، ناگاه
واژه، بذر كينه مي‏پاشد
كينه، بذر مرگ!
مي‏شود آوار
هر ديوار
هر پندار...
***
زندگي اين است...


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد