دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۲۰:۰۵ ۳۲ بازديد
در عيد و در وعيد
شاعر : حافظ ايماني
من شبي پر از برفم ... آفتابِ نورت كو ؟
شهر هفتم عشقت ؛ جمعه ي ظهورت كو ؟
هفتهها پياپي شد حالت زمين دي شد
دور غيبتت طي شد دوره ي حضورت كو ؟
خمره خالي از مِي شد ، عشق، بر سر ني شد
شعله هاي شورت كو ؟ زخمه ي چگورت كو ؟
با صداي داوودم دل از اين وآن بردم
اي پيمبرم چشمت ، معجز زبورت كو ؟
هركه بر سرِكاري ، هركه دل به دلداري ...
پس مريدِ سربردار ؛ ساكنِ تنورت كو ؟
كو رفيق غمخوارت ؟ كو كجاست كو يارت ؟
پس مراقب جانت در شبِ عبورت كو ؟
رؤيت تو نزديك است چشم و بيقراريها ...
كو شكاف بيت الله ، سرزمين طورت كو ؟
اي تو جانِ جانِ ما ... كهف ما ، امان ما ...
آخرالزّمان آمد دولت سرورت كو ؟
براي مشاهده اشعار حافظ ايماني كليك كنيد