شعري زيبا از حافظ ايماني

مشاور شركت بيمه پارسيان

شعري زيبا از حافظ ايماني

۳۲ بازديد

حافظ ايماني

در عيد و در وعيد

شاعر : حافظ ايماني

من شبي پر از برفم ... آفتابِ نورت كو ؟
شهر هفتم عشقت ؛ جمعه ي ظهورت كو ؟

هفته‌ها پياپي شد حالت زمين دي شد
دور غيبتت طي شد دوره ي حضورت كو ؟

خمره خالي از مِي شد ، عشق، بر سر ني شد
شعله‌ هاي شورت كو ؟ زخمه‌ ي چگورت كو ؟

با صداي داوودم دل از اين وآن بردم
اي پيمبرم چشمت ، معجز زبورت كو ؟

هركه بر سرِكاري ، هركه دل به دلداري ...
پس مريدِ سربردار ؛ ساكنِ تنورت كو ؟

كو رفيق غمخوارت ؟ كو كجاست كو يارت ؟
پس مراقب جانت در شبِ عبورت كو ؟

رؤيت تو نزديك است چشم و بي‌قراري‌ها ...
كو شكاف بيت الله ، سرزمين طورت كو ؟

اي تو جانِ جانِ ما ... كهف ما ، امان ما ...
آخرالزّمان آمد دولت سرورت كو ؟

براي مشاهده اشعار حافظ ايماني كليك كنيد


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد