دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۲۰:۰۴ ۳۵ بازديد
به چاهي اوفتادم من كه پيراهن به تن نبود
اويس قرن آسيبم كه در بستر قرن نبود
به شوق روي مهتابش شقايق پيكري دارم
چه سود از جان رنجورم به بازو تهمتن نبود
از آن ابرو كمان از دي پر پروانه مي سوزد
به جز شمع دل افروزي به دين وجان من نبود
به دار دين ودنيا كي بياوزي تو تسبيحت
كه مردن هست اميدي كه بهر تن كفن نبود
به جرم خون چكاني كز سر موي تو ميديدم
دگر موجي زلالايي به گرداب چمن نبود
از آن سويي كه رهواران به ديدار سخن آيند
ز كوران حوادثها ردا بر جان وتن نبود
رجز خوان شمايلها شديم از بوي مشكينت
به تشبيهي نيالايم كه حتي در ختن نبود
16نشانه كه وقتش رسيده شغلتان را ترك كنيد