دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۲۰:۰۴ ۳۰ بازديد
حالا كه در انديشه من نور تو پيداست
نقش تو در اين سينه و انگور تو پيداست
بيچاره منم كز سر نفرين ملائك
شيطانزده اي گشتم و منظور تو پيداست
جان در طلبت تا در مقصود دوان است
غافل ز در كعبه كه مامور تو پيداست
در راه شبم جز من بي راهه كسي نيست
ديدم كه به راهم بسي از نور تو پيداست
جانا زدر خويش مرانم كه به صد شوق
بنگر كه به ديدار تو مخمور تو پيداست
ما مي زدگانيم و دف و جذبه بي سود
باز آ كه به هر گوشه اي تنبور تو پيداست
شوق تو در اين شعله مرا زنده ترم كرد
ابرامم و در من شرر و شور تو پيداست