دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۲۰:۰۳ ۳۷ بازديد
اي جان جان خدا را كش در گليم پا را
زيرا شد آشكارا موران بي نوا را
اينجا بود سليمان ديدند داده جولان
از بهر جان موران لطفي كه در خفا را
اين گردش مجازي در عين بي نيازي
چون ديده درد تازي بگرفت آن دوا را
احسنت اي فلاني مائيم در جواني !!!
خورديم آب وداني بس كن عذاب ما را
مرگ است آرزو را بردند آبرو را
ناموس و تار و مو را ايوب بي نوا را
اَُِّف باد و هم تاسف بر نادمان يوسف
بهر متاع و ذخرف بر پير خود جفا را
چون نام نيك دادي بر خوان بي سوادي
با هر نسيم و بادي بفرست آن صبا را
در جام خود شكستيم وز خويش مست مستيم
بر بام هو نشستيم تا ديده ايم خدا را
از گوشه گاه چشمت داريم اميد رحمت
اي بي نياز نعمت دل داده اي صفا را
سوگند پينه بسته اين بازوان خسته
پندارها شكسته كي ميدهي عصا را