دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۲۰:۰۳ ۳۱ بازديد
برگ پائيزي ام از باد خزان سرگردان
راه باريكم و در كوي جهان سرگردان
در ميان صدف پيري ام از بخت سياه
ديدم از صائقه ها پير و جوان سرگردان
چه كنم تا كه غم آخر شود از چرخ زمان
بي گمان همچو من افتاده زمان سرگردان
از سر شوق تو تن خم شده چون ابرويت
وز سر وصل تو چون تير كمان سرگردان
ما به گوش فلك از جور تو فرياد زديم
تا چو گوي تو شد اين سر به ميان سرگردان
لطفت آرامش جان و زنخ و مو و دو چشم
گر چه اين دل شده از صوت اذان سرگردان
ما به پا بوس تو در مزرعه خورشيديم
ماه من پيش تو از راحت جان سرگردان